سلیم و انارکالی

سلیم و انارکالی
داستانی واقعی از یک عشق ناکام
شاهزاده سلیم پسر اکبرشاه، شاه مغول و عادل هندوستان بود.
در دربار اکبر شاه رقاصه ای بود به نام “نادره بیگم” که با زیبایی و هنر رقصش همه رو انگشت به دهان کرده بود، به همین خاطر اکبر شاه لقب “انارکالی” رو بهش داد
در مدت کوتاهی انارکالی و سلیم عاشق همدیگه شدند.یک روز که انارکالی داشت جلوی اکبر شاه می رقصید و سلیم هم اونجا نشسته بود، اکبرشاه متوجه نگاه های عاشقانه بین این دو شد. اکبرشاه ابتدا به شاهزاده سلیم و سپس به انارکالی هشدار داد که دست از این عشق بردارند چون از نظر جایگاه و رتبه هیچ تناسبی با هم نداشتند و حتی اونا رو به مجازاتی سنگین تهدید کرد ولی این دو چنان غرق در دنیای عشق بودند که هیچ یک از این کارها فایده یی نداشت
وقتی قصه عشق شاهزاده سلیم و انارکالی در شهر پیچید، اکبر شاه برای این که جلوی این بدنامی رو بگیره، دستور داد که انارکالی رو زنده زنده در میان دیوارها دفن کنند تا درس عبرتی برای مردم بشه
امتیاز علی تاریخ نگار مشهور در روایتی دیگه نوشته که وقتی سلیم به دنیا اومد، اکبر شاه به عنوان مژدگانی به کنیزی که زودتر از همه این خبر خوش رو به او رسوند، قول داد که یک بار در زندگی هر چیزی که از او بخواد، هر چقدر هم که قیمتی باشه، بهش خواهد داد و برای ضمانت و یادآوری این قول، انگشترش را درآورد و به کنیز داد
موقعی که ماجرای مجازات انارکالی پیش اومد، همون کنیز به حضور پادشاه رسید و گفت: سرورم، امروز اومدم تا ازتون بخوام به قولی که به من داده بودین، عمل کنید
و برای یادآوری انگشتر اکبرشاه را به او نشان داد.پادشاه با دیدن انگشتر به خشم اومد و گفت: اکبرشاه هرگز تصمیم غلطی نمیگیره، و حکمی که اعلام شد، هرگز عوض نمیشه
کنیز گفت: سرورم، انارکالی دختر منه و من به امید قول شما، اومده م تا زندگی دخترم رو ازتون بخوام. یا درحکم تون تجدید نظر کنین یا اعلام کنین که قول تونو زیر پا می گذارید
اکبر شاه چند ثانیه فکر کرد و گفت: حکم اکبرشاه عوض نخواهد شد، و دختر تو در بین دیوارها محبوس میشه، ولی اونو پشت اون دیوارِ قلعه محبوس می کنیم که یک راه مخفی در اون وجود داره و انتهاش به یک شهر دیگه میرسه اما یک شرط وجود داره، این که انارکالی پس از خارج شدن از اون راه مخفی و نجات جونش، به یک شهر دور بره و تا آخر عمر با یک نام دیگه در خفا زندگی کنه
پس از اون، دیگه هیچ گاه در تاریخ نامی از انارکالی برده نشد. هیچ کس نمیدونه که انارکالی از اون راه مخفی زنده بیرون اومد یا نه، و بقیه زندگیش رو کجا و با چه نامی گذروند